آقای زائری تصویرِ جلدِ این شماره‌ی ماهنامه‌ی خیمه را در کانالش گذاشت. توجهم را جلب کرد. تصمیم گرفتم برای اولین‌بار خریداری‌اش کنم. 
از دوتا دکه سراغش را گرفتم. رفتم دمِ اولی، یک‌دور تمامِ مجله‌ها را زیرورو کردم. نبود. 
من همیشه با چشم‌های مشتاق سراغِ همشهری جوان و همشهری دانستنیها را می‌گرفتم و اگر پیدا نمی‌کردم و از فروشنده سراغش را می‌گرفتم، خودش با مهربانی می‌آمد و برایم از زیرِ همه‌ی مجله‌ها بیرونش می‌کشید. 
سرم را بردم بالا. نگاهم را انداختم پایین. پرسیدم: شما مجله‌ی خیمه رو ندارید؟» گفت: نمیاریم.» رویش را برگرداند. 
رفتم سراغ دکه‌ی دومی و وقتی باز ندیدمش، با خجالت پرسیدم: شما مجله‌ی خیمه رو ندارید؟» جوابش نه بود. 

من با خجالت سراغِ یک مجله‌ی مذهبی را می‌گیرم، دکه‌ها مجله را نمی‌آورند و اگر بیاورند فروش نمی‌رود.
من با ریختِ مذهبی، خجالت می‌کشم سراغِ یک کتاب و مجله و فیلمِ مذهبی را از جایی بگیرم. همه‌اش حس می‌کنم وقتی از فروشگاه خارج شوم، پشت سرم چه حرف‌هایی می‌زنند؟ فکر می‌کنم که کاش اینجور روزها حجابم را بردارم و با شکلِ دیگری خرید کنم؛ که تصور نکنند دین، همه‌اش مالِ هم‌لباس‌های من است. که همه‌چیز محدود به امثال من نشود. 
کاش دین را، کاش بعضی آرمان‌ها را، کاش بعضی آدم‌ها را، مصادره نکرده‌بودیم. کاش امثالِ من که دینمان مخدوش است، آن را به نامِ خودمان تمام نکرده‌بودیم. 

وه که تو هم گر بتوانی شنید/ زین نگهِ نغمه‌سرا رازِ من

بوی گل را از که جویم؟ از گلاب!

خدا کشتی آنجا که خواهد برد/ اگر ناخدا جامه بر تن درد

  ,کاش ,سراغِ ,خیمه ,مجله‌ی ,خجالت ,خیمه رو ,رو ندارید؟» ,کاش بعضی ,سراغش را ,مجله‌ی خیمه

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نوشته هام بلاگ وارفریم فارسی من - افکارم - تنهایی اجاره آپارتمان مبله در تهران سیره شهـدا مدرسه ایران دنیای تحول من، خاطراتم، ما طراحی سایت