یکی از چیزهایی که من از مامان به ارث برده‌ام، این است که اولاً توی هر پاره‌آجری دنبالِ مفهومی برای عشق می‌گردم. حالا ااماً نه عشق. ولی هیچ نخِ فرشی نیست که توی آن اندیشه‌ای نباشد؛ و من باید آنقدر وارسی‌اش بکنم، و زیر و زبمش را بگردم، که آن را پیدا کنم.

بعد از آن، مرحله‌ی ابرازِ این دریافتِ عظیم است و از آن‌جایی که احتمالاً هیچ‌کس جز خودمان نمی‌فهمد چرا باید از همچه چیزی همچه مفهومی دریافت کند، هشتصد نوع استعاره و تشبیه به کار می‌‌بریم تا معلوم شود چه کوفتی داریم می‌گوییم.

و این تنها یک مثالِ ساده است از چیزهایی که من حینِ بندانداختن(=فرایندِ پاک‌سازی صورت از موهای اضافه) کشفشان کرده‌ام و سعی کرده‌ام توی مخِ شخصِ بندشونده فرو کنم.


1. گاهی داری همه‌ی کارها را درست انجام می‌دهی، ولی زاویه‌ی نخت را اشتباه گرفته‌ای. بدان فرزندم! که همه‌ی موها از یک زاویه نمی‌رویند. و نمی‌توانی همه‌شان را با یک حرکت از جا بکنی. همچنان که همه‌ی آدم‌ها عینِ هم نیستند و نمی‌شود گفت: همه‌ی شما مردها/ زن‌ها/ دانشجویان ورودی 93 رشته‌ی آبیاریِ گیاهانِ دریایی/ بادبادک‌های سفیدی که رشته‌های نارنجی ازشان آویزان است/. سروته یک‌کرباسید» و برایشان یک نسخه پیچید و گفت همه‌تان بروید ورزشِ کوفتی، تا اخلاقِ کوفتی‌تان بهتر شود؛ یا یوگای کوفتی می‌تواند اعصابِ کوفتیِ همه‌تان را آرام کند؛ یا از همه‌تان متنفرم یا هرچی.


2. معلوم است که درد دارد! باید از ریشه این چیزهای اضافه را بکنی و معلوم است که از ریشه‌کندنِ چیزها کارِ ساده‌ای نیست. بعضی اخلاق‌هایی که داری، بعضی رفتارهایی که می‌کنی، بعضی عادت‌های روزمره‌ات که همیشه روی صورت و سیرتت چسبیده‌اند را، اگر هنوز زنده‌ای و تمایل به زیباشدن داری، باید بکنی و بریزی دور. و اگر فقط با تیغ تمیزش کنی و سرش را بزنی، دو روز بعد دوباره روی صورتت ریشه‌ی تیغ‌تیغی‌اش را پیدا می‌کنی و هی هربار مصیبتِ دوباره ظاهرسازی‌کردن را باید به جان بخری. (ذکر این نکته اامی‌ است که من هیچ هم به این قضیه‌ی فلان و فلان باش که زیبا باشی اعتقاد ندارم. شما پندش را بگیر و نگو فلانی در بندِ ظاهر است و به نظرش بلوری‌بودن زیبایی است).


3. بله، گفتم که این کار بهم آرامش می‌دهد. ولی باید بپذیری که حتی چیزهایی که بهت آرامش می‌دهند هم گاهی می‌توانند خسته‌کننده باشند. گردنت از زیادی خم‌بودگی درد بگیرد، دست‌هایت از پیچیدنِ نخ دورِ انگشتان کبود شود یا هرچی. ولی برای آن لبخندِ آخِر، برای آن احساسِ آخیش، باید همه‌ی این چرندیات را بپذیری. متاسفانه ما روی زمین و با قواعدِ اینجا زندگی می‌کنیم و صرفاً داشتنِ تخیلِ قوی و کیانو ریوزبودن، نمی‌تواند ما را The One بکند و با یک‌کم قدرتِ ذهنی، دهنِ همه‌ی ابعادِ ماتریکس را صاف کنیم.


و.

 از اون‌جایی که بندانداختن برای من کارِ زمان‌بریه، پنجاه‌شصت موردِ دیگه هم هست که در حوصله‌ی شما نمی‌گنجه. برید همینا رو با آب طلا بنویسید فعلاً. ببینیم چه کنیم دیگه بعداً.


عنوان: از مثنویِ معنوی

چون که گل رفت و گلستان شد خراب/ بوی گل را از که جوییم؟ از گلاب

حتی از نخ! می‌دونی؟ :|


پ.ن: معذرت می‌خوام که جدیداً کامنت‌ها رو خیلی دیر جواب می‌دم. دسترسیم به اینترنت خیلی خوب نیست. همچنان عرض ارادت داریم ولی :)

وه که تو هم گر بتوانی شنید/ زین نگهِ نغمه‌سرا رازِ من

بوی گل را از که جویم؟ از گلاب!

خدا کشتی آنجا که خواهد برد/ اگر ناخدا جامه بر تن درد

همه‌ی ,ولی ,یک ,هم ,همه‌تان ,معلوم ,است که ,چیزهایی که ,که من ,گل را ,را از

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشاور رسمی آموزش پرورش و کنکور سراسری strategicgame دانلود آهنگ جدید رادیو جوان سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه مهمانی شاد چراغ های حرفه ای عکاسی و فیلم برداری و تِِئاتر pdfketab معاونت پرورشی و فرهنگی آموزش و پرورش شهرستان سلسله مقالات گردشگری معبر سایبری بیت الشهدا